امیر.بابا.دوست دارم

امیر.بابا.دوست دارم

درباره پسرم
امیر.بابا.دوست دارم

امیر.بابا.دوست دارم

درباره پسرم

داستان زرافه و گورخرکوچولو


عکس های باحال و خنده دار! (67) www.taknaz.ir



داستان شماره پنجم

زرافه و گورخر کوچولو
بنام خداوندی که طبیعت را برای لذت بردن افرید
گورخرکوچولوی با مادر وپدرش توی یک جنگل بزرگ و زیبا زندگی می کردند این گورخر کوچولوی قصه ما خیلی با هوش وزرنگ و شیطون بود و خیلی هم دوست داشت بدونه که توی جنگل حیوانات چکار می کنند وچی می خورند                                                                                 لطفا نظرخودرا درمورد این وبلاگ بدید خوشحال میشم                                                 


--------------------------------------------------------
به خاطر همین گورخر کوچولو از مادرش اجازه گرفت تا بره توی جنگل بگرده وببینه چه خبره مادرگورخر کوچولو بهش گفت مواظب خودت باش و زیاد دور نشو گورخر کوچولو گفت باشه مواظب هستم مامان جون
-------------------------------------------------------
گورخر کوچولو شروع کرد به رفتن به داخل جنگل که اول یک  خرگوش رو دید سلام کرد وگفت اقا خرگوش شما غذا چی می خورید  خرگوش سلام کرد وگفت هویج و ریشه درخچه های که شیرین هستند رو می خورم  خرگوش گفت
چطور مگه چرا این سوال رو می پرسی گورخر کوچولو  گورخر کوچولو گفت می خوام بدونم غذا چی می خوری وبعد هم خداحافظی کرد از خرگوش وبه گردش خودش توی جنگل ادامه داد
--------------------------------------------------------
همین جوری که داشت می رفت طوطی رو دید که بالای درخت روی شاخه نشسته بود به طوطی سلام کرد وگفت شما غذا چی می خورین طوطی سلام کرد به گورخر  کوچولو  وگفت ما میوه درختها و دانه ها رو می خوریم طوطی هم گفت  چطور مگه چرا  پرسیدی گورخر کوچولو هم گفت که می خوام بدونم که حیوانات دیگه چی می خورند و خدا حافظی کرد و به راه خودش توی جنگل ادامه داد
-------------------------------------------------------
که به یک زرافه رسید و به زرافه سلام داد گفت شما غذا چی می خورین  زرافه سلام کرد و گفت برگهای بالای درختها رو که تازه هستند می خوریم گورخر کوچولو یک نگاه کرد به درخت وگفت من هم می خوام مثل تو اون برگی که روی درخت است رو بخورم زرافه گفت نمی تونی تو گردنت مثل من بلند ودراز نیست .گورخر کوچولو شروع کرد به سعی کردن تا برگی که روی درخت بود را بخورد اما نمی تونست به خاطر همین ناراحت وخسته شد زرافه گفت دیدی نتونستی گورخر کوچولو خیلی با ناراحتی گفت اره حق با تو بود زرافه گفت ناراحت نباش  می خواهی اون برگ رو بخوری گورخر کوچولو گفت اره     زرافه گفت میخواهی از گردن من بری با لا  گورخر در هالی که از پیشنهاد زرافه خوشحال بود ودرپوست خود از خوشحالی نمی گنجید   از گردن زرافه رفت بالاو برگ رو گرفت واز خورد و از زرافه تشکر کرد زرافه گفت  که خدا هر حیوانی رو با خصوصیات  خودش افریده گورخر کوچولو حرف زرافه رو تایید کرد وگفت دیگه باید برم خونه بیش مادرم که نگران نشه از زرافه  باز هم تشکر وخداحافظی کرد و به طرف خونه حرکت کرد وقتی خونه رسید تمام ماجرا رو که براش پیش اومده بود به مادرش گفت.مادر گورخر کوچولو براش غذا اورد تا بخوره وگورخر کوچولو هم تشکر کرد  وبعد از غذا گورخر کوچولو رفت تا بازی کنه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد